دلبستگی ایمن؛ پیوندی فراتر از نیاز های فیزیولوژیک

دلبستگی ، دلبستگی ایمن، دلبستگی ناایمن
دلبستگی ، دلبستگی ایمن، دلبستگی ناایمن

یکی از اولین و مهم‌ترین پیوندهای عاطفی که انسان از بدو تولد تجربه می‌کند، دلبستگی می‌باشد. این رابطه عمیق که بین کودک و مراقب اصلی که معمولاً مادر است شکل می‌گیرد، نقشی اساسی در احساس امنیت، رشد عاطفی و نحوه تعاملات اجتماعی فرد در طول زندگی دارد. این پیوند، فراتر از فقط توجه به نیازهای اولیه مانند تغذیه و مراقبت جسمی است. 

کودک از طریق دلبستگی ایمن، احساس امنیتی را تجربه می‌کند که او را در برابر تنش‌ها و چالش‌های زندگی محافظت می‌کند. دلبستگی‌ها به شکل‌های مختلفی در دوران کودکی شکل می‌گیرند و همین تفاوت‌ها باعث می‌شود که هر فرد در بزرگسالی، سبک خاصی از ارتباطات و روابط عاطفی را داشته باشد. برخی افراد با دلبستگی ایمن، به راحتی روابط خود را برقرار و حفظ می‌کنند، در حالی که دیگران ممکن است در نتیجه دلبستگی‌ ناایمن، با اضطراب یا اجتناب در روابط خود مواجه شوند.

تعریف دلبستگی

همانطور که گفته شد، دلبستگی یک پیوند عاطفی پایدار است که بین کودک و افرادی که به طور منظم با او در تعامل هستند شکل می‌گیرد. این پیوند به‌ویژه زمانی اهمیت پیدا می‌کند که کودک با احساساتی مثل ترس، تهدید، بیماری یا خستگی مواجه می‌شود. در چنین شرایطی، رفتارهای دلبستگی فعال می‌شوند؛ به این معنا که کودک سعی می‌کند از طریق هر نوع رفتار ممکن، ارتباط خود را با فرد مورد دلبستگی‌اش، مثل مادر یا مراقب اصلی، حفظ کند یا دوباره به او نزدیک شود. 
 
این پیوند، پایه‌گذار احساس امنیت و حمایت در کودک است و نقش مهمی در رشد عاطفی، اجتماعی و روانی او ایفا می‌کند. بالبی، نظریه‌پرداز برجسته دلبستگی، بر این باور بود که دلبستگی کودک به مادر صرفاً برای رفع نیازهای جسمانی مثل تغذیه نیست. او معتقد بود که این پیوند عاطفی نقش بسیار عمیق‌تری در ایجاد احساس امنیت، آرامش و حمایت روانی در کودک دارد. 
 
به عبارتی، کودک به مراقبی نیاز دارد که به او اطمینان دهد در هر شرایطی، به‌ویژه در زمان‌های دشوار، در کنارش خواهد بود. این دلبستگی نه تنها باعث ایجاد احساس نزدیکی و اطمینان در کودک می‌شود، بلکه پایه‌ای برای رشد عاطفی، اجتماعی و حتی شناختی او در آینده نیز فراهم میکند. 

پیوند عاطفی یا نیاز به غذا؟

از همان روزهای نخست زندگی، کودکان به افرادی که در اطرافشان هستند دلبستگی پیدا می‌کنند. اما آیا این دلبستگی فقط به خاطر برآورده شدن نیازهای اساسی مثل غذاست؟ روانشناسان ابتدا تصور می‌کردند که کودک به این دلیل به مادرش وابسته می‌شود که او منبع تغذیه است. به عبارت دیگر، چون مادر نیاز مهمی مثل غذا را تأمین می‌کند، کودک به او دلبسته می‌شود. 
 
اما شواهدی وجود دارد که نشان می‌دهد دلبستگی کودک به مادر تنها به خاطر غذا نیست. برای مثال، جوجه‌ اردک‌ها از همان لحظه‌ی تولد خودشان غذایشان را پیدا می‌کنند، اما همچنان به دنبال مادرشان راه می‌روند و زمان زیادی را کنار او سپری می‌کنند. آرامشی که این جوجه‌ها در کنار مادر احساس می‌کنند، نمی‌تواند تنها از نقش او در غذا دادن سرچشمه بگیرد.
سبک های دلبستگی ، دلبستگی ایمن ، دلبستگی ناایمن
سبک های دلبستگی ، دلبستگی ایمن ، دلبستگی ناایمن
بالبی، نظریه‌پرداز برجسته دلبستگی، بر این باور بود که دلبستگی کودک به مادر صرفاً برای رفع نیازهای جسمانی مثل تغذیه نیست. او معتقد بود که این پیوند عاطفی نقش بسیار عمیق‌تری در ایجاد احساس امنیت، آرامش و حمایت روانی در کودک دارد. به عبارتی، کودک به مراقبی نیاز دارد که به او اطمینان دهد در هر شرایطی، به‌ویژه در زمان‌های دشوار، در کنارش خواهد بود. 
 
این دلبستگی نه تنها باعث ایجاد احساس نزدیکی و اطمینان در کودک می‌شود، بلکه پایه‌ای برای رشد عاطفی، اجتماعی و حتی شناختی او در آینده نیز فراهم میکند. تصور کنید در روزهای اولیه‌ی زندگی، به جای یک مادر واقعی، دو مادر مصنوعی در اطراف شما باشند؛ یکی سرد و سخت و دیگری نرم و دلپذیر. آیا نیاز به غذا شما را به سمت یکی از آن‌ها جذب می‌کند یا نیاز به امنیت و آرامش؟
 
در یکی از آزمایش‌های معروف، بچه‌ میمون‌ها درست بعد از تولد از مادرشان جدا شدند و کنار دو مادر مصنوعی قرار گرفتند. یکی از این مادرها از سیم لخت ساخته شده بود و دیگری بدنی نرم و پوشیده از پارچه‌ای پرزدار داشت که حس دلپذیری از تماس را به بچه‌ میمون می‌داد. هر دو مادر مجهز به بطری شیر بودند، اما هدف اصلی این بود که ببینند آیا بچه‌ میمون‌ها به مادری که غذا می‌دهد بیشتر وابسته می‌شوند یا به آن‌که حس امنیت و راحتی می‌دهد؟
 
نتایج این آزمایش بسیار جالب بود. بچه‌ میمون‌ها حتی اگر غذایشان را از مادر سیمی می‌گرفتند، باز هم به مادر نرم و پارچه‌ای چسبیده بودند. در واقع، این مادر نرم و غیرفعال منبع امنیتی بود که بچه‌ میمون‌ها در هر موقعیت استرس‌زا به آن پناه می‌بردند. مثلاً وقتی بچه‌ میمونی در محیط ناشناخته‌ای قرار می‌گرفت و دچار ترس می‌شد، تنها با یک تماس با مادر پارچه‌ای، به سرعت آرامش پیدا می‌کرد.
 
آزمایش‌های معروفی که روی میمون‌ها انجام شده، نشان داده است که پیوند میان مادر و فرزند چیزی بسیار عمیق‌تر از نیاز به غذاست. این تحقیقات ثابت کرده‌اند که دلبستگی یک نیاز روانی و عاطفی است که امنیت و آرامش کودک را تضمین می‌کند و نقشی فراتر از تأمین مادیات دارد. اما این ارتباط عاطفی با یک “مادر” مصنوعی تنها بخشی از نیازهای بچه‌ میمون‌ها را برآورده می‌کرد.
 
آن‌ها که تنها با این مادرهای مصنوعی بزرگ شده بودند، در بزرگسالی رفتارهای عجیب و غیرعادی نشان دادند. این میمون‌ها یا به شدت گوشه‌گیر و ترسو بودند، یا به رفتارهای پرخاشگرانه و ناهنجار روی می‌آوردند. حتی در روابط اجتماعی و جنسی هم مشکلاتی داشتند. گرچه این آزمایش‌ها روی میمون‌ها انجام شد، اما شباهت‌های زیادی با انسان‌ها دارد. 
 
بر اساس تحقیقات جان بالبی، دلبستگی ایمن بین کودک انسان و مراقبان اولیه‌اش نقش مهمی در رشد روانی و اجتماعی او بازی می‌کند. اگر کودکی نتواند در سال‌های اولیه زندگی این پیوند عمیق و دلبستگی ایمن را تجربه کند، ممکن است در بزرگسالی دچار مشکلاتی در روابط نزدیک و فردی خود شود.

سبک های دلبستگی

همه‌ی ما تجربه کرده‌ایم که بچه‌ها چطور به پدر یا مادرشان وابسته هستند. اما چطور می‌توان این دلبستگی را سنجید و بررسی کرد؟ مری اینس ورث، روانشناس آمریکایی-کانادایی، آزمایشی طراحی کرد که به آن “موقعیت ناآشنا” می‌گویند. هدف این آزمایش، سنجش میزان امنیت دلبستگی کودکان ۱۲ تا ۱۸ ماهه به مراقبانشان بود.
 
در این روش، کودک در یک اتاق جدید قرار می‌گیرد و مادر او برای مدتی اتاق را ترک کرده و سپس به آن بازمی‌گردد. در این مدت، رفتار کودک از پشت آینه‌ای یک‌طرفه به دقت ثبت می‌شود. محققان به شاخص‌هایی مثل میزان فعالیت کودک، نحوه‌ی بازی‌اش، واکنش به رفتن و آمدن مادر، تعامل با غریبه‌ها و حتی میزان گریه‌ او توجه می‌کنند. بر اساس این رفتارها، دلبستگی کودکان به چهار دسته تقسیم شدند:
3
3

دلبسته‌ ایمن:

این کودکان هنگام بازگشت مادر به اتاق، به او واکنش مثبتی نشان می‌دهند. برخی به سمت مادر می‌روند و درخواست تماس بدنی دارند، در حالی که برخی دیگر با نگاهی به مادر از راه دور، متوجه حضور او می‌شوند و همچنان به بازی‌شان ادامه می‌دهند. این کودکان حتی اگر با رفتن مادر ناراحت شوند، بازگشت او برایشان آرامش‌بخش است.
 

دلبسته‌ ناایمن اجتنابی:

این کودکان هنگام بازگشت مادر، از او فاصله می‌گیرند و تعامل با او را نادیده می‌گیرند. گویی برایشان فرقی ندارد که مادر در اتاق است یا نه. حتی اگر مادر را ترک کند، ناراحت نمی‌شوند و اگر هم پریشان شوند، غریبه حاضر در اتاق به راحتی می‌تواند آن‌ها را آرام کند.

 

دلبسته‌ ناایمن دوسوگرا: این دسته از کودکان رفتارهای پیچیده‌تری دارند. از یک سو، به دنبال برقراری ارتباط با مادر هستند و از سوی دیگر، از او دوری می‌کنند. مثلاً ممکن است گریه کنند تا مادر آن‌ها را بغل کند، اما بعد از بغل شدن، با بی‌قراری و ناراحتی از آغوش مادر فرار کنند. این تناقض در رفتار نشان از نارضایتی عمیق آن‌ها دارد.

 دلبستگی آشفته:

از آنجایی که برخی کودکان در هیچ‌یک از این دسته‌بندی‌ها جای نمی‌گرفتند، دسته‌ی چهارمی به نام دلبسته‌ آشفته نیز اضافه شد. این کودکان رفتارهای سردرگم و متناقضی نشان می‌دهند؛ مثلاً به مادر نزدیک می‌شوند اما از نگاه کردن به او اجتناب می‌کنند یا در عین نزدیک شدن، به شکل گیج و منگ رفتار اجتنابی از خود نشان می‌دهند. برخی از آن‌ها حتی پس از آرام شدن، ناگهان دوباره به گریه می‌افتند و به نظر می‌رسد از لحاظ احساسی سردرگم یا افسرده باشند.
 

 دلبستگی ایمن:

نتایج تحقیقات نشان می‌دهد که پاسخ‌دهی حساس مادر به نیازهای شیرخوار، زمینه‌ساز شکل‌گیری دلبستگی ایمن است. مادران کودکان دلبسته ایمن، به محض اینکه کودکشان گریه کند، به سرعت واکنش نشان می‌دهند و هنگام در آغوش گرفتن او، با محبت و مهربانی رفتار می‌کنند. این مادران توانایی دارند که پاسخ‌های خود را با نیازهای کودک هماهنگ کنند؛ برای مثال، در زمان غذا دادن، به علائم و نشانه‌های کودک توجه می‌کنند تا بدانند چه زمانی باید غذا دادن را شروع یا متوقف کنند و همچنین به ترجیحات غذایی او دقت می‌کنند.
 

 دلبستگی ناایمن:

در مقابل، مادران کودکانی که دلبستگی ناایمن دارند، بیشتر به نیازها و حالات روحی خود پاسخ می‌دهند تا به علائم کودک. برای نمونه، مادران کودکان دلبسته ناایمن، تنها زمانی به گریه‌ی کودک که برای جلب توجه است واکنش نشان می‌دهند که خودشان تمایل به در آغوش گرفتن او داشته باشند و در مواقع دیگر این گریه‌ها را نادیده می‌گیرند. با این حال، همه روان‌شناسان بر این باور نیستند که تنها پاسخ‌دهی مراقب به کودک عامل اصلی شکل‌گیری رفتارهای دلبستگی است. 
 
برخی به خلق و خوی ذاتی کودک نیز توجه دارند. به عنوان مثال، کودکانی با خلق و خوی ملایم ممکن است به دلبستگی ایمن بیشتری دست یابند نسبت به کودکانی که خلق و خوی دشواری دارند. همچنین، همان‌طور که پیش‌تر گفته شد، واکنش والدین به کودک به رفتار خود او بستگی دارد. برای مثال، مادران کودکان دشوار ممکن است زمان کمتری را صرف بازی با آن‌ها کنند. به این ترتیب، الگوهای دلبستگی می‌تواند نمایانگر تعامل پیچیده‌ای بین خلق و خوی کودک و واکنش‌های والدین باشد که در شکل‌گیری دلبستگی‌ها تأثیرگذار است.
 
به‌طور کلی، رفتار مادر به‌عنوان عامل کلیدی در شکل‌گیری دلبستگی ایمن شناخته می‌شود. همچنین، طبقه‌بندی دلبستگی در موقعیت‌های ناآشنا، بیشتر بر اساس واکنش کودک به بازگشت مادر از اتاق تعیین می‌شود تا ناآرامی او هنگام خروج. حالا به نظر می‌رسد خلق و خوی کودک می‌تواند پیش‌بینی‌کننده رفتار او در هنگام خروج مادر باشد. به‌عنوان مثال، کودکانی که خلق و خوی آرامی دارند معمولاً هنگام خروج مادر ناراحت نمی‌شوند و وقتی او بازمی‌گردد، با خوشحالی به استقبال او می‌روند. 
 
این رفتار نشان‌دهنده الگوی دلبستگی ایمن است. اما کودکانی که خلق و خوی دشواری دارند، وقتی مادر می‌رود، مضطرب می‌شوند و در هنگام بازگشت، یا به او می‌چسبند یا به طرز دیگری واکنش نشان می‌دهند که ممکن است نشان‌دهنده دلبستگی ناایمن باشد. بنابراین، واکنش کودک به خروج و بازگشت مراقب اصلی‌اش نه‌تنها به نحوه واکنش مادر بستگی دارد، بلکه به خلق و خوی خود کودک نیز مرتبط است.

 

سبک های دلبستگی ، دلبستگی ، دلبستگی آشفته ، دلبستگی ایمن ، دلبستگی ناایمن
سبک های دلبستگی ، دلبستگی ، دلبستگی آشفته ، دلبستگی ایمن ، دلبستگی ناایمن

دلبستگی و تأثیر آن بر رشد آینده

مطالعات نشان می‌دهند که نوع دلبستگی کودکان در سال‌های بعد به‌طور قابل توجهی ثابت می‌ماند، مگر اینکه تغییرات عمده‌ای در شرایط خانوادگی به‌وجود بیاید. تغییرات استرس‌زا در زندگی می‌تواند به تغییراتی در نحوه واکنش والدین به کودک منجر شود و این تغییرات احساس امنیت کودک را تحت تأثیر قرار دهد. همچنین، الگوی دلبستگی اولیه با نحوه کنار آمدن کودک با تجربیات در سال‌های بعد نیز ارتباط دارد. 
 
در یک بررسی، به کودکان دوساله مسائلی ارائه شد که حل آن‌ها نیاز به استفاده از ابزار داشت. برخی از این مسائل در حد توانایی کودک بودند و برخی دیگر بسیار دشوار.کودکانی که در دوازده‌ماهگی دلبستگی ایمن داشتند، با انگیزه و پشتکار بیشتری به حل مسائل پرداختند.در مقابل، کودکانی که دلبستگی ناایمن داشتند، در مواجهه با مشکلات به‌جای درخواست کمک، از بزرگ‌ترها دوری می‌کردند. آن‌ها معمولاً با خشم و ناامیدی مواجه می‌شدند و به ندرت از دیگران کمک می‌طلبیدند. 
 
این کودکان یا راهنمایی بزرگسالان را نادیده می‌گرفتند یا به آن‌ها توجه نمی‌کردند و به سرعت از تلاش برای حل مشکل دست می‌کشیدند.کودکانی که در پانزده‌ماهگی به‌عنوان دلبستگی ناایمن داشتند، در سال‌های بعد و به‌ویژه در دوران پیش‌دبستانی به افرادی منزوی و دچار تردید تبدیل می‌شدند. این بررسی‌ها و دیگر مطالعات مشابه نشان می‌دهند که کودکانی که قبل از ورود به دومین سال زندگی دلبسته ایمن بودند، آمادگی بیشتری برای رویارویی با تجارب و روابط جدید دارند. 
 
با این حال، نمی‌توان به‌طور قطع گفت که توانایی کودکان در حل مسائل مستقیماً ناشی از کیفیت دلبستگی آن‌ها در مراحل اولیه زندگی است. والدینی که در دوران نوباوگی به نیازهای فرزندان خود توجه می‌کنند، احتمالاً در سال‌های نخستین زندگی نیز کارآمدتر عمل می‌کنند و فرزندانشان را به خوداتکایی و تلاش برای سازگاری با تجربیات جدید تشویق می‌کنند. این والدین همواره آماده‌اند در صورت نیاز به فرزندانشان کمک کنند. 
 
بنابراین، مهارت‌های کودک ممکن است بیشتر بازتاب‌دهنده کیفیت روابط فعلی‌اش با والدین باشد تا رابطه‌ای که دو سال پیش با آن‌ها داشته است. علاوه بر این، خلق و خوی کودک که پیش‌تر به تأثیر آن بر رفتار در موقعیت‌های ناآشنا اشاره کردیم، در دوران مهدکودک نیز بر کارایی او تأثیر می‌گذارد. بنابراین دلبستگی نه تنها در دوران کودکی اهمیت دارد، بلکه به شکل عمیقی بر تمام جنبه‌های زندگی فرد تأثیر می‌گذارد. 
 
سبک‌های دلبستگی که از همان سال‌های اولیه زندگی شکل می‌گیرند، بر نحوه روابط، احساسات و حتی کنار آمدن با چالش‌های زندگی در آینده تأثیر می‌گذارند. درک این سبک‌ها به ما کمک می‌کند تا بهتر بفهمیم چرا برخی افراد به راحتی با دیگران ارتباط برقرار می‌کنند و برخی دیگر در روابط خود با مشکل مواجه می‌شوند.

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *